آنچه مانده ازگذشته آن بودمیراث ما
گرسوالی داشتیم چون دهدپاسخ به ما
چون که داریم فاصله درزمانی ازوجود
بعض پاسخهای اوماندنی باشد زبود
گرکه پرسیم ازکسی بایدازوگیریم جواب
دیگری پاسخ دهدغایت نگرددآن ثواب
هرچه اومعنی بودداردبه برتفسیرها
یک موافق یک مخالف می دهدپاسخ به جا
تام گفته بشنوی پاسخ جوازی برسوال
چون که نیمش آمده پاسخ خطاباشدروال
پاسخ هرچیزعقل است بادلیل
بادلیل افتدقبول ورنه باشداوذلیل
چون مدلل شدعقل برآن صاحب حکم
بی دلیل ازهرکه شد پایش نشین یکدم به هم
قدسیان ازهرچه گویی عقل اوافضل تراست
عقل باشددرمیان برترزهرصاحب سراست
هفته وحدت بودامیدما
تاکه صدره یک کنیم دردیدما
این شودحاصل به اقسامی نکو
آنکه گردیده جدانایدچواو
وحدت است اندرنگهبان ازوطن
یاکه جمع فکرهاگردندچومن
اولی رامی شودهم بایدش درجمع شد
وان دگرنایدبهم شایدخیالی دورشد
ظاهرکارهم نشانی دیگراست
هریکی کوبدبه طبلش اوسراست
گرچه باشدوحدتی درعمق جان
هم ببایددیدعیانش هم نهان
وحدت آنست که ازفکرست فزون
آن پسندی که اوثقیل است نزداون
قدسیان کی دهدفکری همی حاصل ثمر
آنکه شداحسن عمل آن دارسر
چونکه خودنشناختی دیگرشناسی مشکل است
آنکه خودخورده رطب منع ازرطب بار دل است
باورناپخته ات رامی پرستی توعیان
چونکه محبوبت شده کی شوی فارغ ازآن
اولش لایی بگو آنگه به الاالله کوش
ناشناسی چون عدوکی میرودحبی بدوش
ازبزرگان ضعفشان دوری گزین
دربزرگی هم شودضعفی بدین
هرکسی باعینکی بیندجهان
عینک من کی کندرفع دیددیگران
ابتدانقاش رابشناس ونقشش کن طلب
کن مهیالازمه اش برکش همان راکه اوطلب
گرچه باشدذهنهارامرتبت
برترش آنست که اوراضی تراست
قدسیان کفشی به پاکن زن بره
هرچه درسعیت بوداوطالبه
ابرهاسایه فکنده درزمان
نورحق گسترشودپاینده ان
سایه خودعارض زسدنورشد
سدچوبرداری واندرگورشد
نورحق تابدهرآنچه درره است
گیرداوراهرچه اوبی پرده است
پرده هاخودمانعندنورهدی
پرده چون افتدشوداودرجلی
ذوب سنگی شیشه ای گرددعیان
نوربهترتابدش هردم برآن
گرکه خواهی اوبتابددروجود
پرده هاراچون نهی آیدسجود
قدسیان اول بکن احباب دون
چونکه لاگفتی به الله شوسکون
باتوسل کرده ام پرچم علم
می گزینم جمع خودتاپای دم
آرزودارم جهان داری کنم
پرچم دین رابه عالم گسترم
حرف حق رامی زنم من بیشمار
درمقابل آمدندقومی سوار
من بگویم حق خودرابی حجاب
درمقابل اودهدهریک جواب
دادخودراسردهم حق بامن است
تازه باشداین نهال خون داده است
هریکی تفسیراوازحدفزون
من شدم مبهوت خودباجمع دون
من که خودتک آمدم تک می روم برسوی یار
باجماعت دست یارافتدبکار
تک بیایی تک روی ازجمع خود
اصل فرداست زی کنددرجامعه
نزدمیزان فردیت راطالبه
گرچه درجمعی بکن فربه عمل
تجربه داری بکن آیداجل
قدسیان اردرسکوتی یابه فریادی بلند
گررضایت دارداواوراپسند