با درد خود بساز چندانکه با تو بسازد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :17
بازدید دیروز :13
کل بازدید :121816
تعداد کل یاداشته ها : 235
103/4/17
2:51 ع


مشخصات مدیروبلاگ
 
محمد قدسیان[164]

خبر مایه

آنچه باشدازخداآن باقی است

دربهشت حق شدن هم جاری است

امتحان است زندگی بایدگذرازخوب وبد

هرچه باشداورضا کن قبولش تاابد

چونکه روکردی خداحفظش نما

چون تورااومی بردباشدبجا

چون به جنگی یابه صلح غافل مباش 

می گشایدراه اوآسوده باش

گفته اندمعروف وآن خلقی پسند

اونباشدمعنیش عرف آن خالق پسند

چونکه مردی  می شوی بیدارچند

خوش بودمردن پی اش بیدارچند

قدسیان هم حیات وهم ممات ازاوبود

گرزخودآیی برون دستگیرت اوبود


95/10/8::: 4:18 ع
نظر()
  
  

قبله چیست خواهی بدانی عمق آن

یک بهانه است زانکه خودیابی بدان

آنکه یادآری زابراهیم بحق

دعوتی برانس باشدتاروندبرسوی حق

حق باشدازخداتردیددرراهش نکن

یک جهت دارندهمه فرق داردرسم  اون

شکل هاباشدجداروبحق آرنددعا

سبقتی گیریدزهم هرچه باشدخیرها

ظاهری نایدبکارآنکه اوگویدپسند

گرچه می خواست ذات حق می نمودهریک به بند

سبقتت راکن شروع ظاهرت رازن کنار

روبسوی آن هدف آخرش الله یار

حق چواوکرده بناغافل ازتونیست یار

چون روی برسوی یارعذرهانایدبکار

می کنندگرعده ای چون شماتت برشما

ترس ازمردم مدارمن دهم نعمت شما

دست دردستم نهی می برم باخودهدف

من معلم داده ام اوکه سرتاپاش شعف

قدسیان بسیارشدگفت هایت سوی یار

قبله باشدشاخصی ول کنی توغیرآن

 


  
  

گفته است خالق هدی للمتقین

گاه باللمحسنین وگاه هم للمومنین

متقین ومومنین ومحسنین

هرسه ازانسان سراید به ببین

ازهدی معنی نمودندراهنما

راهنمانیست باشدآن راهبربها

هادی آن باشدجلوداری کند

اوبه پیش وهمرهانی می کند

راهنمابنشسته وگویدبرو

راهبردستی گرفته راهرو

چون نشدایمان بپابابادمی گرددفنا

آتشی روشن شده می کنی حالش فنا

صاعقه گیردشماچندقدم بتوان گذر

زندگی باشدچنان هی سفرکردن برآن

درخطرهامی شودگاه رعدوگاه برقی برآن

کن چراغی پرفروغ روبسویش کن عیان

کن وجودت روشن وباحقایق دان آن

سینه ات بگشابسویش ورنه می گردی اسیر

کرده فرشی این زمین آسمان هم یک امیر

کرده نازل ازسمازنده سازدهرچه آن

برکه کردی سرتوخم کن طمع ازاین وآن

قدسیان من بگویم  نکته ای تو رازدان

هادیت چون اوشده غیرراصادق ندان

 


  
  

ازرگ گردن به مانزدیکتر

فاصله افتدزپانی دورتر

اززمان وازمکان برکن وجود

تاکنی پروازسویش درصعود

آنچه بینیم زشت وزیبادردل است

آنچه توبینیش زشت دیگری گویددل است

گرببینی دانه ای درخاک ودرهسته نهان

می شکافدهسته راازخاک سرآردعیان

گویدم کوههاکنم سیل وچون پنبه کنم

تاببینی آن سراب آخرش اینسان کنم

هم زمین وآسمان جمله راازهم تنم

گشته ای مبهوت ومات بینی اینسان قدرتم

کس نپرسیداین زمان چون کندانسان بدان

گشته عالم مضطرب لیک انسان پرتوان

ازدرون وازبرون گشته ای ناظرکنون

هرچه راازبین برم بین کنم اینسان فنون

تاببینی قدرتم قدرتت رامی خرم

چون نگهداری کنم تاببینی اثمرم

قدسیان دیدی که گفت من زمادربرترم

بعض پندارندبه هیچ ازهمه هستان سرم

 


  
  

خوانده ای تاریخ راگیری پندجان

قومهایی آمدندگردجهان

دسته بندی کرده اندانس وجهان

بعض بربعضی مسیطرپای جان

کفشداران ره نیابندفوق خود

گرچوبالاترروندزایندچوخود

گرکنیم سیری درون یابیم نشانی ازبرون

می شودحالی به حال هم درون وهم برون

فکرما وعقل ماهرچه داریم یک امانت ازخدا

باامانت زنده ایم بایدبریم سوی خدا

گردگرگونی بشدازهرچه هست

آن پسنداوراکه خالق داده دست

شخصیت هادرزمان پاینده اند

باتلنگردرجهان رزمنده اند

عینکم چون شدعوض دیدم عوض 

هرچه می دیدم به قبل اوشدعوض

قدسیان کن نظاره درجهان هستیت

تاببینی فعل انسان هابه ظاهر به نیت


  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >