اول خلقت الستی دروجود
بابلی پیمان حق بستی به عود
رخصت کثرت به خوانش شدعیان
ذره راچون بنگری خوارش مدان
درک هرکس ازجهان ازفهم اوست
فعل هرکس حاصلی ازبحراوست
گرشویم اندرجمعی بینیم عیان
ثبت دراذهان شدن رافرق دان
این کنی وآن کنم گویی هرآن
اختیاراست وبه فهمی پخته دان
فهم مابافهمهای دیگران درهم شوند
پندهاگیرندزهم زایش به فهم نوشوند
تجربه اندوزوتفسیرش به فهم
هرکسی داردجهانی هم زفهم
قدسیان رفتی به یک وادی شده بی انتها
هرجه دراوغوطه ورزی نوشودافکارها