چون که خلقم بنمودی زوفا
روزیم رابنمودی توعطا
خالق ارض وسمایی به جهان
هرچه جنبنده بودهرچه نهان
این همه گسترش ارض وسمادربرمن
این همه نعمت حق برسرمن
هرچه خواستم عطایم دادی
منتم راننهادی به عطا
پس روانیست کنم سرکشیت
عابدوبنده ام ورهرویت
تاکه خون دررگ ماجاری بود
شکرنعمت بکنم به درگهت
ای خداتوکن قبول این عملم
تاکه آرامش خاطربگیرم به برت
چون که خورشیدسکوت شب شکست
روشنی بالاگرفت ازانکه هست
بست دست ظلم وبیدادوستم
عاشق بیداری وشیدای نوروپرکرم
عااشق تابیدن نوربه عالم کاراو
روشنی بخش جهان وآنچه درپهنای او
اوکندروشنگری بی کم وکاست
عاشقان محوجمالش می شوندباروی باز
عاشق ومعشوق گیرنددست هم
تابگیرندبهره ای ازهست هم
گلی بابلبلی یکجانشیند
به شوق کوی گل خاری نبیند
اگرخاری به تن مالیده گردد
به شوق وصل گل جزگل نبیند
الهی کن قبول پروانه باشم
بسویت پرکشم ناکس نبیند
بده آرامشی اندربرخود
که این دیده بجزگل رانبیند
بدلهابسپرم درکاراین خلق
یکی بینندتوباشی کس نبینند
دگرکس راکه بینندسوی گل پر
کشیده پرقدش جزگل نبینند
خدایاحفظ ازپروانه هاکن
بسویت پرکشندجزگل نبینند
سحرگاهان بساطعیش برپاکرده اندیاران
خوشاحال دل عشاق وجمع سینه سوزان
درآن هنگامه چون نادی ندای جمع رادادست
یکایک می کنندپروازبسوی ساحل نیکان
سوارموج دریاوبدلهااین نظرباشد
دراین دریابه آرامی کنندغوطه سبکبالان
وگرهم غرق دردریاشوندباجمع مشتاقان
چوناجی باشدش اوراحکیم قادرسبحان
خداوندانماخیری براین جمع سبکبالان
که باشدقدسیان عاشق روددرجمع مشتاقان
کریماخالقاپوشان خطایم
زپوشیدن ببخشاجرمهایم
توخلاقی به عالم دلبری کن
بدل آرامشی دراین سرایم