من که گویم سخنی وشنوی رازدلم
کرده الطاف چنین صاحب بازاردلم
هستیم دردوجهان یک گذرویک به بقا
رنج حاصل شوداینجاکه دهدان ثمرم
چندروزی سپری گرددوافتدبه ثمر
خوش بودان ثمری یارپسنددبه برم
گفته خیام که خوش باش ومده عمربرباد
این نه انست کزپس دنیاعدمم
دم غنیمت شمرش کوش دراین عمرگذر
تادهدسودترااخروعقبی ثمرم
قدسیان کوش وبروبرسوی یار
چونکه افتدفاصله نیست محنت به برم
عالم پریشان دررهت افکارالوان دربرت
هریک بنوعی بنگردباسوزوسازی دربرش
گرم نوای سازخودغافل زاصوات دگر
کوکی کندسازخودش تاخوش برایدحنجرش
اینگونه سازی اشناانجاکه باشددرنظر
تفسیرسازش می کندتاخوش برایددربرش
بایدکه درهم بشکنیم این سازهای خوش نواز
سازی که باسوزاشنااین سازباشدمنظرش
سازی نکوباشدبه برتطبیق بانوع بشر
انجاکه خلقت دررهست خالق کندمدحی برش
این سازهاکوکی شودباان نوای اشنا
سوزی کندهمسازخودباشدبشارت حنجرش
ای قدسیان توکوک کن سازی بدین رازونیاز
هردم که ایدیک صدامدهوش باشی دربرش
کرده خالق بیشمارسرهای پرشوروقرار
هرکسی گویدمنم پیرواین کردگار
خودکندصاحب علم چترش نهدبرروی غیر
هرکسی درچتراوست اوگمانش بیشمار
وزنه اش اندربراست گرم بزم روزگار
خودبخودبالدکه من میدهم عزت به یار
غرق درخودگشته وعلم بی علمش برش
سیرداردروزگاراونداردیک قرار
من شوم انگه که من محوچمالش میشوم
پای دررویم نهم تاشناسم روی یار
قدسیان سرگوش دارمقصدت گشته عیان
پای برخودچون نهی می جهی برسوی یار
دین حق راطالبم ان چنان گفته نبی
برشماقران بودهم عترتم اهل یقین
کن تمسک سویشان اسوده خاطربگذری
می جهی ازهربدی گرشوی عامل بدین
دین دهدانگه ثمرممزوج باعلمش شود
علم دین گرشدعمل بانیتش باشدیقین
قدسیان گرتوقدم بنهاده ای درراه دین
نیتت راصاف کن تا روی درقعردین
دراین دیارهستیش اودستگیریهاکند
اومراازادکرددراین دیارانس وجان
سیراین راه درازازلجن تاعرش حق
داده حق ازادیم درکمندنام وجان
گفته یارم این چنین گرشوی همراه من
من کنم انسان تراهمچومن گردی عیان
ان کنی که من کنم عرش باشدمقصدت
سوی من شوباشتاب می کنم چون خودجهان
قدسیان واردشدی اندر این ملک زمان
مالکش بی حددهددردیارعاشقان