ازرگ گردن به مانزدیکتر
فاصله افتدزپانی دورتر
اززمان وازمکان برکن وجود
تاکنی پروازسویش درصعود
آنچه بینیم زشت وزیبادردل است
آنچه توبینیش زشت دیگری گویددل است
گرببینی دانه ای درخاک ودرهسته نهان
می شکافدهسته راازخاک سرآردعیان
گویدم کوههاکنم سیل وچون پنبه کنم
تاببینی آن سراب آخرش اینسان کنم
هم زمین وآسمان جمله راازهم تنم
گشته ای مبهوت ومات بینی اینسان قدرتم
کس نپرسیداین زمان چون کندانسان بدان
گشته عالم مضطرب لیک انسان پرتوان
ازدرون وازبرون گشته ای ناظرکنون
هرچه راازبین برم بین کنم اینسان فنون
تاببینی قدرتم قدرتت رامی خرم
چون نگهداری کنم تاببینی اثمرم
قدسیان دیدی که گفت من زمادربرترم
بعض پندارندبه هیچ ازهمه هستان سرم
خوانده ای تاریخ راگیری پندجان
قومهایی آمدندگردجهان
دسته بندی کرده اندانس وجهان
بعض بربعضی مسیطرپای جان
کفشداران ره نیابندفوق خود
گرچوبالاترروندزایندچوخود
گرکنیم سیری درون یابیم نشانی ازبرون
می شودحالی به حال هم درون وهم برون
فکرما وعقل ماهرچه داریم یک امانت ازخدا
باامانت زنده ایم بایدبریم سوی خدا
گردگرگونی بشدازهرچه هست
آن پسنداوراکه خالق داده دست
شخصیت هادرزمان پاینده اند
باتلنگردرجهان رزمنده اند
عینکم چون شدعوض دیدم عوض
هرچه می دیدم به قبل اوشدعوض
قدسیان کن نظاره درجهان هستیت
تاببینی فعل انسان هابه ظاهر به نیت
اول خلقت الستی دروجود
بابلی پیمان حق بستی به عود
رخصت کثرت به خوانش شدعیان
ذره راچون بنگری خوارش مدان
درک هرکس ازجهان ازفهم اوست
فعل هرکس حاصلی ازبحراوست
گرشویم اندرجمعی بینیم عیان
ثبت دراذهان شدن رافرق دان
این کنی وآن کنم گویی هرآن
اختیاراست وبه فهمی پخته دان
فهم مابافهمهای دیگران درهم شوند
پندهاگیرندزهم زایش به فهم نوشوند
تجربه اندوزوتفسیرش به فهم
هرکسی داردجهانی هم زفهم
قدسیان رفتی به یک وادی شده بی انتها
هرجه دراوغوطه ورزی نوشودافکارها