شد طلوع دیگری ازسوی یار
گویدم آن را بدل صبر و قرار
گر که گمره گشته ای در طول راه
دست اندازی کنی بر ماه و چاه
بشنو او را آن که گوید بنده ام
گر تو اسرافی کنی بر خود که من شرمنده ام
تو مباش مایوس از رحمت زمن
من کنم پاکش زجمعش آن ز من
این امیدی برشما گردی براه
بازگردی سوی من در طول راه
چون زدی گامی به ره باشی به سلم
قبل ازآن کآیدعذاب ونصر وحلم
باش تابع آنچه احسن خوانده ام
قبل ازآن کآید عذاب و گویی مانده ام
یانگویی وای من ساجدنیم
متقی گشتم اگر بودی هدم
یانگویی مهلتی تا شوم از محسنین
داده ام برتونشان گشته ای از کافرین
عبدبایدخودکند هموارره
تانگوید وای من ای وای نه
قدسیان گفتی بشو اندر رهش
صاف کن راه و بشو در درگهش
رب ماخورده قسم خورشیدوپرتوهای او
ماه آیدبعدآن با پیروی از کوی او
روزباشددرتجلی چون بتابدنوراو
چرخش ارضش شودروزوشبی درکوی او
چون به بالا بنگری بینی سما
چون بپاگشته به هفتی دربنا
این زمین هم مثل اوآمدپدید
هرکدام باشدمقدردرنوید
آسمان و آنچه اوکرده بنا
این زمین و آنچه دارددرخفا
نفس آیددرکمال بعدیش
داده خالق این امانت هستیش
کرده الهام هم فجوروتقویش
جذب و دفع اوشوددرهستیش
چون شوی درتزکیه گردی فلاح
چون بپوشی می شوی اندرتباه
دیده ای قوم ثمودطغیان کرد
اشقیاشدروی کاربیدادکرد
ناقه صالح به آبی امتحن
شد به تکذیبی به عقری درزمن
گرشودظلمی بپااندرزمین
گرسکوتی می کنی باشی به کین
دامنت اعمال گیرد این چنین
قدسیان پرهیز کن ا زخوی کین
هرچه غالب می شودبرقبل خویش
بعثت است نامش به بیداری خویش
گرشدی بیدارخواب باشدچه کوتاه وبلند
بعثت است نامش به بیداری چند
خواب باشدفردی وجمعی به هرنحودگر
چون شدی بیدارنامش بعثت ازنام دگر
گرشدی اندرعذاب وتفرقه
دوراین وجمع آن دربعثته
خواب باشدروزوشب یاچواصحاب کهف
یاقیامت می شودیاهرچه باشددرشعف
یاشدی بیداریاکه گرددغفلتت
گربه بیداری رسی آن بعثتت
همچوپیغمبرکه شدبعثت بنام
درمیان مردم امی بشداندرقیام
خلق خفته چون به بیداری رسید
شدعیان چون بعثتی بااین رشید
قدسیان کردی تومعنی بعثتی
شوبدنبالش روان درهرخطی
می کنم حمدت بفرمان تورب
یادکردی تومراباذکرشب
هم ملک باشی جهان رابی حدی
هم به قدوسی پری دربی شکی
عزتت باشدبجابی انتها
حکمتت محکم گرفته دربقا
چون به ابراهیم دادی یک ندا
خانه ات برپاکننداززمین تادرسما
گشته اندمشغول پیک ایزدی
تابه رفعت اوبرنددراین سری
دارندآنهازمزمه یارب ترا
وادی است اینجانماشهری بجا
امن کن اینجابرای بندگان
خانه بهرمردم است گفتی عیان
دورکن بت پرستی ازمن وفرزندمن
می شوندگمره کثیرمردمان دراین سخن
آنکه تابع من شوداوازمن است
آنکه عصیانم کندغفرورحمت ازتواست
کرده ام ساکن چوفرزندم به وادی
باشدآنجاغیرزرع دربیت نادی
کن دل مردم به سویت مبتلا
رزقشان ازاین ثمرهاپربها
شایدآنهاشکرشان باشدبجا
توعلیمی ازخفاودرجلا
حمدباشدمرترابخشنده ای درپیریم
هم به اسماعیل واسحاق توسمیع خوانیم
تومن وذریه ام راده قرار
دراقامه روی توگردم دچار
کن دعای من قبول ای خالقم
درحساب بخشاتو این تاب دلم
هم منوهم والدم هم مومنین
توببخشاصاحب یوم یقین
قدسیان گفتی بدین شوروقرار
خالقابخشاتومارازین شمار
گفته پیغمبراست کن صل رحم
گربه نیکان هم نگشته منجزم
شهرهاآبادگرددعمرهاهم درفزون
این چنین رحمی بکن صل درفزون
دیگری گویدبکن محکم که با یک جرعه آب
دست ازآزارکش ازثواب آیدثواب
چون کنی قطع رحم پرهیزبایدهم زتو
لعن قرآن است شتاب وصل زتو
بعدشرک برخداقطع رحم آیدزپی
کن به اصلاحش قوی بهره باشدپی زپی
قدسیان جای قطعش وصل رامرحم شمار
چون شوی اینگونه ای بارهاآیدبه بار