بخواب آمدمرایک شب که عاشوراشده برپا
صدای شیهه اسب وصدای نیزه هابالا
بگوش من رسدهردم صدای العطش بسیار
یکی زینب پرستاراست پرستاردل والا
شده سجادمن بیمارباذن خالق یکتا
علمداری کنداسلام پریشانهاشوندوالا
الاای منجی عالم خلایق چشم درراهند
اگرباشدصلاح دین باذن رب کن غوغا
بگیرازظالمان هردم تقاص این ستم هارا
شوی مرحم دل زخمی بکن این سینه هازیبا
الاای قدسیان حالازخواب غفلتت برخیز
بکن یاری دین اکنون چوقطره راهی دریا
عاشق پیوسته ام کویت تمنامی کنم
وصل کویت گشته ام کویی که دلبرباشدم
آمدم درکوی توگیری مرادرقرب خود
شهدشیرین داردم کویی که دلبرباشدم
عاشقان آرامشی درکوی دلبرآورند
عشق سوزان می کنم کویی که دلبرباشدم
ای آفریده حق ای گوهرتابان
ای چرخ وفلک ازعشق توچرخان
توگوهرنابی توسرورنازی توعزیزی
من ازبودتوبودم من درکوی توآسودم
چه شودبوسم بین دوابرویت
من که نه ماهی دروحودت بودم
من که بی خوابی ازچشات می ربودم
توبه من دلبسته من به تووابسته
امرحق رابین که چنین بایسته
مادرم روح منی تومادرم عمرمنی تو
مادرم باتوشادم مادرم بی توبربادم
توکه باشدبهشت زیرپای تو
شب وروزت بودسیردراین سرا
من که چون هستیم ازوجودت جداشد
غرق درمهرتوهستیم پایداروبقاشد
توعزیزی مادرتولطیفی مادر
بوسم آن روی توبین دوابروی تو
توبودی مادرمن من شدم پاره تن
مادرم پاره تن رانکنی ازخودجدا
مادرم دست اجابت زتودارم زدعا
مادرم قدرتورامی دانم
مادرم حس تورامی خوانم
مادرم توکه هرروزپاگذاری دربهشت
منوباخودت ببربه سرنوشت
بلبل خوش خوان من خوش می روی درکوی دوست
توگلی باخودببرمنقارتوسوی سبوست
آب گیردازسبوچون قابل جانهاشود
دوستدارحضرتش این دل که دیوانه تراست
غمزه چشمان اودل می بردسوی خودش
من اسیرغمزه ام غمازمن کوی وسبوست
ازخودم بیخودشدم آن چهره دردل افتاد
دست مابگرفته ودنبال اودرجستجوست
قدسیان آرام باش غرقاب دردریاشدی
چون بودناجی خداراحت زغم پهلوی اوست
گویم اینک یک سخن توگوشدار
چشم خودبینابکن ای هوشیار
سینه هاسوزندتاسازنوی برپاکنند
سازخودسازی که مقصودحریم کبریاست
راه پرسوزوگدازوبس مسیری پربهاست
تاشودگامت براه سدرهت دشوارهاست
آن یکی خورده قسم سازم توراگمراه خود
چون نمودی راه کج ازپابه سراندازمت
دیگری می کندجلوه گری تابگیرددرکمند
ظاهرزیبای اوگولت زده کمتربخند
عشق رحمانی توراجانهادهد
چون خریدارافضل است این راپسند
چوخودهستی مال اوخودرابنه دراختیار
آنچه خواهداوکندلایق است کوی قرار