الاای غایب ازدیده بسویم کن نظرحالا
زشعبان نیمه بگذشته بیاعالم بکن غوغا
خلایق چشمشان بردرکه صاحب ازسفرآید
کنندمهمانی آماده چراغان کردهاندحالا
سوارموح دریاوسبکبالان روان درآب اگریارم کندمستم چه غم ازموج وازغرقاب
صدای شیون مستی بریده ازخودوهستی درآغوش خوش یارم بغل واکرده وبی تاب
چه خوش باشدسفرزینسان که یاری دربغل باشد بگیری دست یارخودشوی واله شوی بیتاب
اگریارت تراخواهدنگهدارت زهرطوفان فغان و آه و واویلا نصیب آن دل خوناب
توهم ای قدسیان اینک قدم دروادی دل نه نگهداری کندخالق ازآن عاشق بودبی تاب