رفته بودم یک دومجلس آشناناآشنا
هرکسی ازظن خودمی کردحق خودنگاه
کرده بالاپرچمش برمدعاافتاده راه
ظاهری آراسته آیابوداین شمع راه
می نهم گام دگرنزدیکترتابردرون
جویم اینجاصدق وعدوسینه تفتیده راه
راه حق باشدعمل پیروایزدشدن
ذوب این مکتب که پرچمداراوگرددالله
سینه رابایدگشودآنقدرکه داردظرفیت
ذوب همدیگرشویم تابگسلیم این سدراه
دردرون دشتهابایدکه باشدیک هدف
ورنه بیهوده شودپروازهادرطول راه
راه رفتن باهدف زیباکندطی طریق
فاصله چون حذف شدارزش شودعدلی براه
دورکن ای قدسیان این ضدها
روبه وحدت تاشودمهری به راه
دیدم صدابلنداست ازچارسوی عالم
بایدپیاله هاراپرکرده باشی ازنم
آسوده خاطرآنکس که اینگونه حاصل آرد
پیداکندجهانی باعشق خوددمادم
ازمابجابماندتصویری ازلحظه ها
ازذهن روبرشدم درلحظه ای که خواهم
اینجاکنم ذخیره درلحظه هاکه ثبت است
آخرشودپیامی ازبنده هادمادم
دادند به من مجوزدستی زنم به اصلاح
نه درزمان ثابت هرلحظه ای که خواهم
بستم کمربه انجام زیبنده باشه برمن
کرده به خلق دفتراین آخرین پسندم
ای قدسیان به اخلاص خودرارسان به خالق
خالق همی پسنددبااوشوی دمادم
خواهی کنی سیری علاروبردرون خویشتن
چرخی بزن آنجاببین تاقدردل چونست وچند
رفتم درون این دلم دیدم سراسرولوله
فریادهارفته هواهریک به یک آمال بند
بینی تبرهارابدست یاتوپ وتانگ باپای مست
اینجاهواخواهان همه تجهیزآخردرکمند
هرگوشه ای دارم نگاه جمعی گرفتارهوا
خواهم که برگردم عقب دیدم گرفتارم به بند
اینجادگرماندن خطاست بایدکنی شوری بپا
تابشکنی بت باتبرآنگه شوی دورازکمند
بشکستن این دشمنان که کارشان ویرانی است
آسوده نیست فریادزن کوبنده ازهرقیدوبند
آنجاکه بشکستی بیادیگررویم سوی صفا
عشقست وایمان آرزووقتی رهاگشتی زبند
حالا جمال دوست رادیدن سراسرآر زوست
درکوی یارآسوده ام بایک تلاش آزمند
ای قدسیان دیوانه کن این دل که دیوانه تراست
تاقدردل افزون کنی دیوانه شودیوانه شو
آمده ام به کوی دل پای پیاده شدکسل
یارنه یک فزون زحدعقل زسرچنان برد
این کوی کوی عاشقان این روی روی دلبران
دلدارخواهندبیشمارچون واله ای اودل برد
آنجانبودی بینی آن چرخی که می زدبیشمار
گرپایمردی درهدف اینجادل ازجانت برد
جان چیست که قربانی شده خودرافکنده روی دست
آنقدربه خودپیچیده است تا دست دوست دل رابرد
یکدم نظرکن قدسیان برکوی یارهمواره رو
یکدم نباشدبادرنگ پیوسته جانهامیبرد
رفتم بسوی کوی یاردیدم جماعت بیشمار
بگرفته انداودروسطچرخندبدورش خوشگوار
شرطقبول کوی یاراول به خودآیی کنار
دوم تلاطم کن شعورآن درحریمی آشکار
سوم بکش تیرخلاص خصمت ببردرپای دار
چارم برونزدیکترنفست بکش باعشق یار
اینجارواباشدروی دوری زنی درکوی یار
دورش بگردباپای دل باشدچنین یاری شکار
سعی وتلاشم کوی یاربرده زمن صبروقرار
یارم بتودلبسته ام دلبسته راکن باقرار
ای قدسیان زحمت فزون بایدکشی درکوی یار
تودیگرازخودرسته ای باشی به اوامیدوار