آمدم دراین زمین که زاده بوددین ویقین
گرنباشداینچنین مشکل توان زی درزمین
گفته انددین نبی باشدتکامل درزمین
انتخابش بامن است جان می دهم من این چنین
ازدرون آدمی راهی به سوی خالق است
درنزاع ودوستی اعمال ماگرددیقین
تابع ایزدشدن باشدسراسراهتمام
شیطنت بایدکشی آنگه شوی اهل یقین
گرکنم تاریخ ازاول مرورتااین زمان
من ببینم قاتلی قابیل نام وهابیل شدمقتول دین
این دوشاخه گشته اندازهم جداازابتدا
یک شودحامی قتل آن دگریاریگردین مبین
این همه جوروجنایت رشته اش شیطان به بند
می کشداین سووآن سوتاکندمشرک به دین
پس کجاباشدزمایک همتی بایدنمود
پاره سازیم جورباطل تاکه آریم سوی دین
گرشودحاصل ترایک سعادت این چنین
روسفیدی برتوبادای زاده اهل یقین
قدسیان توخسته ای یکدم بیااینجانشین
می کنم برتوعیان آنگه بپاکن پای دین