خواهی کنی سیری علاروبردرون خویشتن
چرخی بزن آنجاببین تاقدردل چونست وچند
رفتم درون این دلم دیدم سراسرولوله
فریادهارفته هواهریک به یک آمال بند
بینی تبرهارابدست یاتوپ وتانگ باپای مست
اینجاهواخواهان همه تجهیزآخردرکمند
هرگوشه ای دارم نگاه جمعی گرفتارهوا
خواهم که برگردم عقب دیدم گرفتارم به بند
اینجادگرماندن خطاست بایدکنی شوری بپا
تابشکنی بت باتبرآنگه شوی دورازکمند
بشکستن این دشمنان که کارشان ویرانی است
آسوده نیست فریادزن کوبنده ازهرقیدوبند
آنجاکه بشکستی بیادیگررویم سوی صفا
عشقست وایمان آرزووقتی رهاگشتی زبند
حالا جمال دوست رادیدن سراسرآر زوست
درکوی یارآسوده ام بایک تلاش آزمند
ای قدسیان دیوانه کن این دل که دیوانه تراست
تاقدردل افزون کنی دیوانه شودیوانه شو