آمده ام به کوی دل پای پیاده شدکسل
یارنه یک فزون زحدعقل زسرچنان برد
این کوی کوی عاشقان این روی روی دلبران
دلدارخواهندبیشمارچون واله ای اودل برد
آنجانبودی بینی آن چرخی که می زدبیشمار
گرپایمردی درهدف اینجادل ازجانت برد
جان چیست که قربانی شده خودرافکنده روی دست
آنقدربه خودپیچیده است تا دست دوست دل رابرد
یکدم نظرکن قدسیان برکوی یارهمواره رو
یکدم نباشدبادرنگ پیوسته جانهامیبرد