گرفتم راه جانان رانهایت آشناگردم
پذیرندهرکسی آنجانباشدپیچ وخم درراه
بگویدای عزیزمن که عاشق چون تویی بودم
بگویم زیستن اینست که عقبی هم چوزی همراه
تواول خویشتن بشناس شناسی چون منی هرحا
شناخت ومعرفت گویم نهایت روشنی درراه
نباشدلکه ای تاریک نمایم راه توهمراه
بیانزدیکترحالاشعوری باحریم همراه
به تعلیمی واضح وروشن به ظلمتهابتازحالا
مسلح شودراین هنگام که ناهموارکن همراه
علایقهابودوافرکه بعضی سدراه باشد
ببین باچشم دل آنان بزرگش رابزن درراه
ارآنکه شعله افکنده که سوزدهم دل وجانت
جداکن سرزتن ازآن که هموارش کنی این راه
چوخالص گشته ای اکنون تلاش وکوشش جان کن
به هرلحظه چنین راهست رواباشدتلاش همراه
بیاباهم یکی باشیم بگردیم دورعشق هم جان
اگرگشتی چنین تنهامنم باشم توراهمراه
تورااین زندگی زیباست که عمقی منتج ازآنست
تودورمن بگردحالامنم همدمشوم درراه
مشوغافل زخودهرگزعزیزم عاشقم جانم
توبامن گشته ای یک تن قدمها می زنیم درراه
الاای قدسیان برخیزبده دستت به این عاشق
که اوعشق توراداردتوهم بااوبشوهمراه