حنجرسرخ شهادت همنواباناله دل می شود
تیزی خنجرببین بربوسه گاه حنجرعاجزمی شود
ازقفابردسرونازدبه خونخواری خود
صوت قران ازلب خشکیده برنی می شود
خم شده بانوی صبرهی زندشمشیرهارابرکنار
چشمش افتادبرسرببریده صابرمی شود
بوسه باران می کندرگهای خونین گلو
این صبوری دراسارت افتضاح کین می شود