موج بی دریاکجایابدوجود
هستی مااین چنین داردسجود
دیدهرکس ازجهان برگونه ایست
دیدوعنوان ازجهان ازچیده ایست
دروجودت جمع کن اورانکوست
تانباشدیک خوشی کی شناسی ناخوشی
عشق زیبا راگزین این کندباماخوشی
گاه باشدازبرون گاهی درون
می دهدبرتوجهانی پایه چون
این که گویدمن شناسم این بشر
چون زیک سوبتگردباشدبتر
گاه ازجوش درون پی دل برد
زین چنین قصه که راخواهدخرد
احسنی گفتابه خودزین خلقتش
قدسیان هم درصف است تااوبرش