روح باتن شدیکی کی بودازهم جدا
چون زهم گردندجدااین بدن ماندبه جا
یک سواردیگری دیگری همپای او
دیده نایددرنظرگرچه اوداردبقا
درتلاطم بحرشدگاهی هم اندرسکون
هم سکون وهم تلاطم خصلتی ازاوبجا
صاحب دفتربنام بی خوروخوابش عیان
اوکفایت می کندیادش ایدجابجا
چون شودازتن چدالش شوداین پیکرم
خاک داندقدرآن می کندخودرافدا
قدسیان آسوده شوتاتوداری صاحبی
شوق دیدارش تویی گرشوی عبدی بجا