چون شدیم خاک و شویم نقص وجود
هر عمل کردیم بماندپای بود
چون به نسیانی تذکربایدت
تابه راه ایی شود سود عایدت
بر پیمبر گفته اند کاهن و شاعر بسی
نقش آزادیست به صبرت کن بسی
می کند گفتار حل هم مشکلت
چون به علم اوشوی حل بود اندر دلت
چونکه داری کفر آری هی مثل
هی بگویی او بود مجنون وساحردر عمل
این بدین است نیستی مومن به ایمانی رهی
یا ذخایر دست توست یا خالقی دریک رهی
یا زهیچ آیی پدید یا بسازی خود جدید
یا که سازی آسمان یا به حلمت شد پدید
ازچه نازی مکر خود یا به سطر آورده ای
یا که غیبی نزدتوست دخترازاو تو پسر آورده ای
یا که داری نردبان بشنو از توی اون
این همه گفتار را کی بدی اندر شءون
یا بگویی قول اوست تو توان آور حدیث
یا که مزدی خواهدت سخت آید این حدیث
یا اله غیر داری پاک باشدحق ازو
یا که چون آید عذاب گویی که ابرپربارزو
ای پیمبرچون هدایت نیستند برخود گذار
تا که بینند روزشان گردند هلاکی آشکار
نی شود دفعی به نیرنگ نی کند یاری کسی
زندگیشان در عذاب آنکه بی علمند بسی
صبرکن برحکم رب هستی تو اندر دید ما
کن تو تسبیحی به حمد چون قیامی شدبپا
پاره ای از شب هم ازدبر نجوم
قدسیان هم آرزو دارد به تسبیح تموم
شد طلوع دیگری ازسوی یار
گویدم آن را بدل صبر و قرار
گر که گمره گشته ای در طول راه
دست اندازی کنی بر ماه و چاه
بشنو او را آن که گوید بنده ام
گر تو اسرافی کنی بر خود که من شرمنده ام
تو مباش مایوس از رحمت زمن
من کنم پاکش زجمعش آن ز من
این امیدی برشما گردی براه
بازگردی سوی من در طول راه
چون زدی گامی به ره باشی به سلم
قبل ازآن کآیدعذاب ونصر وحلم
باش تابع آنچه احسن خوانده ام
قبل ازآن کآید عذاب و گویی مانده ام
یانگویی وای من ساجدنیم
متقی گشتم اگر بودی هدم
یانگویی مهلتی تا شوم از محسنین
داده ام برتونشان گشته ای از کافرین
عبدبایدخودکند هموارره
تانگوید وای من ای وای نه
قدسیان گفتی بشو اندر رهش
صاف کن راه و بشو در درگهش