دیده ای شب رابه روزاندرشده
وان دگرروزم به شب بسترشده
روزهااندرتلاش وجست وخیز
شب بودآرامشی دراین ستیز
روزوشب دنبال هم گرددروان
تابگیری قوت نان وقوت جان
گربگیری شب نشان ظلمت ونابخردی
روزباشددرجلاوبخردی
اندک اندک می شود تبدیل هم
هم شودنابخردی دربخردم
کفرودین هم اینچنین باشدیقین
تاشوی توحامی واضداددین
هرکدامش راگزینی نیت ازجانت بود
تاشودمرده یقینی زنده درجانت شود
گاه می میرددلت اززندگی
گاه گرددزنده ازدل مردگی
می دهدرزقت بجا وبی حساب
گرکه افتی دررهش گیری ثواب
مالک ملکت بودتوتی ملکت شود
من یشاازاوبود خیزراه ازتوشود
هرچه داده گیردش باشدبه حق
توتی وتنزع شود نادی حق
عزتت باشدبجا گرشوداورهنما
گرکه توبالی به خود می شوی اندرعزا
عزت وذلت ازاوست
اوقدیر است کوی دوست
قدسیان کردی نواازدل برون
روبسوی اوبنه گردی چواون