ابرهاسایه فکنده درزمان
نورحق گسترشودپاینده ان
سایه خودعارض زسدنورشد
سدچوبرداری واندرگورشد
نورحق تابدهرآنچه درره است
گیرداوراهرچه اوبی پرده است
پرده هاخودمانعندنورهدی
پرده چون افتدشوداودرجلی
ذوب سنگی شیشه ای گرددعیان
نوربهترتابدش هردم برآن
گرکه خواهی اوبتابددروجود
پرده هاراچون نهی آیدسجود
قدسیان اول بکن احباب دون
چونکه لاگفتی به الله شوسکون
باتوسل کرده ام پرچم علم
می گزینم جمع خودتاپای دم
آرزودارم جهان داری کنم
پرچم دین رابه عالم گسترم
حرف حق رامی زنم من بیشمار
درمقابل آمدندقومی سوار
من بگویم حق خودرابی حجاب
درمقابل اودهدهریک جواب
دادخودراسردهم حق بامن است
تازه باشداین نهال خون داده است
هریکی تفسیراوازحدفزون
من شدم مبهوت خودباجمع دون
من که خودتک آمدم تک می روم برسوی یار
باجماعت دست یارافتدبکار
تک بیایی تک روی ازجمع خود
اصل فرداست زی کنددرجامعه
نزدمیزان فردیت راطالبه
گرچه درجمعی بکن فربه عمل
تجربه داری بکن آیداجل
قدسیان اردرسکوتی یابه فریادی بلند
گررضایت دارداواوراپسند