صدای کاروان عشق بگوش مارسداکنون
همه ازخودگذشته راهی صحرای عشق باخون
دوروزی ازمحرم رفت وسال شصست ویک گردید
رسیده کاروان اکنون به ارض کربلادلخون
چودیدندمرکب مولاکه گام ازگام افتاده
به پرسان نام این وادی چوگشته آشکاراکنون
به فرمان امیرعشق زمرکبهافرودآیند
سپهدارسپاه دین علم برپاکنداکنون
شه دورازوطن آنجاکنارخیمه بنشسته
بخواب خوش سفرکرده رسول الله شده محزون
صدای شیهه اسبان شنیده زینب کبری
نمودآگه برادررازمکروحیله دشمن
علمدارسپاه دین روان کردوسبب پرسید
بگفتندموقع جنگ است قتالی می کنیم اکنون
گرفتن مهلت یک شب که باخالق شوندهمراه
سپاه دوستان آن شب به یارب یاربی گویان
الاای قدسیان اینک فداکن هستی خودرا
فدای خالق یکتاکه اوهم می دهدجان وستاند دیگرجانان
مولامددی مولا آقامددی مولا
ای شمع شبستانم ای روشنی دلها
دلهابتودلداده ای راخت جان من
توسروخرامانی توصبرنمایانی
منهم بتودلداده مولامددی مولا
درروزغدیرخم گفتست نبی ما
هرکس که بوم مولامولاست علی والا
اماصدافسوس وصدحیف نهان کردند
گفتاربوراجانااینگونه بیان کردند
دردیده ودرحلقت شدآتشی بنهفته
چون قدرندانستنداین رنج وعذاب حاصل
آقاتوعظیمی درجودوکرم وبخشش
بنمانظری برمادرروزگرفتاری
مهدی ای نورولایت به جهان
روشنی بخش دل شیفتگان
عاشقان منتظردیداررویت
عمرهادرگذرومشتاق کویت
مصلحت چیست که درپرده غیبی
شوبرون زپرده غیب عالمی درانتظارت
مصلح عالم تویی تومنجی ازظلم وظلالت
رهبردلهاتویی تومنتقم توباعدالت
کن قیام وعده داده خلق عالم بامصفا
شادمان مشتاق کویت عاشقان لبیک به سویت