کن سفراندرزمین وپندگیر
چندبودندوچه کردنددرعبیر
سیرکن دردرون ودربرون
شومراقب نفس خودازکوی دون
دل مکن تیره بکوش وکن خروش
دل بکن برسوی یاروشوخموش
غم مخوراندرگذشت وآتیه
حال خودراکن طلااین باقیه
من دراین دریای لطفت غوطه ور
جذرومد می کشدآهسته تر
قدسیان اینک که این مجلس بپاست
بندکمرراهی که آن بی انتهاست